در همان زمانى كه همت به همراه كادرهايى چون: قهرمانى، قريب، حاجىپور، نجفى و... در حال سازماندهى و سر و سامان دادن به گردانهاى تيپ 27 بودند، در روز بيست و پنجم تيرماه، مرحله دوم عمليات رمضان به قصد تصرف ديواره شرقى كانال پرورش ماهى آغاز شد. در اين مرحله از عمليات، فرماندهان خودى با قصد تصرف ديواره شرقى كانال مىخواستند عارضهاى براى پدافند از منطقه داشته باشند. اما با فشار دشمن موفق به اين كار نشدند.
در چنين اوضاع و احوالى كه همه امكانات بسيج شده بود تا از نيروهاى درگير در عمليات پشتيبانى كند همت خودش را به آب و آتش مىزد، تا بتواند گردانهايى را كه تشكيل داده تجهيز كند. گردانهايى كه حالا براى خودشان فرمانده و نيرو هم داشتند:
گردان انصار به فرماندهى اسماعيل قهرمانى
گردان عمار به فرماندهى اكبر حاجىپور
گردان حمزه به فرماندهى نصرتالله قريب
گردان مقداد به فرماندهى بهمن نجفى
گردان حبيب به فرماندهى اسماعيل محمدى
گردان ميثم به فرماندهى محمد خزايى
در تركيب فرماندهى گردان انصار، همان كادر عمليات فتح و بيتالمقدس به چشم مىخورد. قهرمانى فرمانده بود. مرادى و خالصى، معاونينش، تورانلو، اميرى و خالصى هم مسؤولين گردانها.
همت در آن تنگناى فشارهاى روحى و جسمى هر وقت نياز مىديد، از اسماعيل قهرمانى به عنوان تكيهگاه و مشاورى امين بهره مىجست. تا اينكه در شب سىام تيرماه 1361 ساعاتى قبل از آغاز مرحله سوم عمليات رمضان كه همه گردانها به همراه فرماندهانشان در پشت آخرين خاكريز پاسگاه زيد آرايش گرفته بودند. همت، اسماعيل قهرمانى را از كادر فرماندهى گردان انصار جدا كرد. رحمتالله خالصى را به جاى ايشان به فرماندهى گردان انصار منصوب كرد.
همانجا اسماعيل قهرمانى را هم به عنوان فرمانده محور و جانشين خود معرفى نمود. در آن شرايط جدا كردن اسماعيل قهرمانى از گردان انصار براى بچههاى انصار خيلى سنگين بود. بچههايى كه از قبل عمليات فتحالمبين تا حالا كنار او بودند، برايشان سخت بود كه فرمانده محبوبشان را از آنها جدا كنند. از طرفى قهرمانى هم تعلق خاطر خاصى نسبت به بچههاى گردان انصار در خود احساس مىكرد. اما جنگ بود و...
چهار گردان تيپ 27 كه اين بار برخلاف هميشه زير مجموعه قرارگاه فتح قرار گرفته بودند، در ساعت 21 روز سى تيرماه مصادف با شب عيدسعيد فطر حركت خودشان را به سمت مواضع دشمن آغاز كردند.
اين بار هدف عمليات، گرفتن پلهاى روى درياچه ماهى تعيين شده بود.
ساعت 23 گردانهاى حبيب، حمزه، انصار و عمار در دل تاريكى شب رو به سمت غرب حركت خودشان را ادامه مىدادند. در همين حال همت و قهرمانى به دلايل ناخواسته با مشكلات عديدهاى دست و پنجه نرم مىكردند. مشكلاتى مثل دير رسيدن خودروى 311M، مركز فرماندهى و كنترل عمليات، به دليل گم شدن در منطقه عملياتى، كمبود تجهيزات، سلاح، قمقمه، خودرو. تا جايىكه حتى بعضى گردانها بىسيم هم به اندازه كافى به همراه نداشتند و همين امر موجب شده بود تا ارتباط با آنها به سختى برقرار شود. در چنين اوضاع و احوالى قهرمانى شده بود عصاى دست همت. هر جا كار گره مىخورد قهرمانى با موتور مىرفت سروقتشان. هر جا گردانى راه خودش را گم مىكرد، قهرمانى با موتور مىرفت راه به آنها نشان مىداد.
لحظاتى از نيمه شب گذشته بود كه همت به دليل نرسيدن گردانها به اهداف تعيين شده، پاى بىسيم با شدت و سر و صداى زياد به گردانها امر و نهى مىكرد، طورى كه صداى او به بيرون از 311M هم مىآمد. در همين حال قهرمانى وارد شد. رو به همت گفت: برادر همت! بچهها آن جلو با صداى شما آرامش مىگيرند. اگر قرار باشد شما هم با اين لحن تند با آنها صحبت كنيد، ديگر روحيهاى برايشان باقى نمىماند. من از شما خواهش مىكنم كمى آرامتر، ملايمتر و با آرامش بيشتر پشت بىسيم صحبت كنيد.
حاج همت از اين تذكر به جاى قهرمانى استقبال كرد و گفت: برادر قهرمانى خدا خيرت بدهد كه به ما يادآورى كردى. چشم! مراعات مىكنم. در ساعت دو بامداد همزمان با نفوذ گردانهاى تيپ 27 به عمق مواضع دشمن، همت دستور احداث خاكريز ترميمى را به محسن كاظمينى و سيفالله منتظرى، بچههاى مهندسى زرهى تيپ داد.
همت با احداث اين خاكريز مىخواست بچهها از سمت چپ در امان باشند. در همين زمان نيروهاى گردان حمزه به داخل قرارگاه تيپ ده مستقل زرهى عراق نفوذ كرده و انهدام وسيعى از ادوات و تجهيزات اين تيپ انجام دادند.
تا اين لحظه از وضعيت گردان انصار خبرهاى خوبى به گوش نمىرسيد. ستون اين گردان در نيمه راه از هم جدا شده، نيروهايش در بيابان پراكنده شده بودند. قهرمانى سعى كرد با هدايت و راهنمايى فرمانده اين گردان - برادر خالصى - آنها را به سمت هدف نزديك كند. نيروهاى گردان انصار بعد از كلى سرگردانى عاقبت با هدايت قهرمانى از جاى خوبى سردرآوردند. آنها درست به قلب دشمن زده بودند.
يكى از نيروهاى گردان انصار مىگويد: «... در آن تاريكى شب كه چشم چشم را نمىديد، بر اثر هجوم بچههاى گردان انصار تانكهاى دشمن مثل گله شغال چوب خورده، به اين سو، آن سو در مىرفتند. در آن تاريكى محض كه آدم حتى يك مترى خودش را هم نمىديد، يك بسيجى سيزده، چهارده ساله بسم الله مىگفت و آر.پى.جى را شليك مىكرد. گلوله آر.پى.جى صاف مىرفت مىخورد، برجك تانك را مىپراند.
يادم هست حاج همت بعد از عمليات گفته بود: «اين گلولهها را فرشتهها هدايت مىكردند...»
تا قبل از درگير شدن نيروها، قهرمانى آرام و قرار نداشت. همه تلاشش را گذاشته بود تا گردانها به موقع به اهداف خود برسند. وقتى مطمئن شد كه ديگر هيچ گردانى در بيابان سرگردان نيست، آمد داخل قرارگاه.
يكى از راويان مستقر در قرارگاه تاكتيكى تيپ 27 مىگويد:
«... يكى، دو ساعتى به اذان صبح باقى مانده بود. اسماعيل قهرمانى به حاج همت كه سرگرم هدايت گردانها از طريق شبكه مخابراتى بود، گفت: حاجى! اگر اجازه بدهيد من مىروم، همين نزديكىها چند ركعت نماز بخوانم.
حاجى گفت: برادر اسماعيل، التماس دعا داريم، ما را هم دعا كنيد.
حالات روحى و چهره نورانى برادر قهرمانى در آن لحظات خيلى ديدنى بود. با مشاهده اين مرد، آدم احساس مىكرد در مقابل كوه بزرگى ايستاده، كه هر چه تلاش مىكند به قله آن نمىرسد...»
گردانهاى تيپ 27 با هدايت فرمانده تيپ و فرمانده محور خود تا نزديكىهاى صبح توانسته بودند، انهدام نيرويى و تجهيزاتى وسيعى از دشمن انجام دهند.
تمام دشت را دود و انفجارهاى ناشى از سوختن تانك، ادوات، خودروها و سنگرهاى عراقى فرا گرفته بود.
ديواره شرقى كانال ماهى، دهنه پل و تمامى مواضع اطراف آن توسط نيروهاى تيپ 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم، تيپ 25 كربلا، 14 امام حسينعليه السلام و يگانهاى مجاور به تصرف در آمده بود.
عقربههاى ساعت به پنج صبح نزديك مىشد. دو گردان از نيروهاى تيپ هفت ولىعصر(عج) كه در سمت چپ تيپ 14 امام حسينعليه السلام و سمت راست تيپ 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم بايد عمل مىكردند، در وسط راه گم شدند و تا آن موقع صبح نتوانسته بودند، خودشان را به منطقه برسانند. دشمن از همين خلأ نهايت استفاده را كرده نفوذش را در داخل نيروهاى ايرانى بيشتر كرد. كم كم اخبار نگران كنندهاى از سوى بچههاى مهندسى تيپ 27 به قرارگاه تاكتيكى ارسال شد: دشمن از سمت چپ محور عملياتى شروع كرده، دستگاههاى مهندسى ما را مىزند. همين الان چند تا از دستگاههاى ما را زده. اگر وضعيت همينطورى پيش برود، كل نيروهايى كه آن جلو هستند قيچى مىشوند.
همت به تكاپو مىافتد تا اين معضل را به اطلاع قرارگاه فتح برساند. فرمانده قرارگاه فتح با اعزام نيروى اطلاعاتى به منطقه به وخامت اوضاع پى مىبرد.
لحظاتى بعد، پيامى از طرف قرارگاه به كليه يگانهاى مستقر در خط، ابلاغ مىشود. متن پيام اين بود:
- از فرماندهى، به كليه يگانها:
- از فرماندهى، به كليه يگانها:
- هر چه سريعتر عابد - 8 (عقبنشينى) را با قدرت اجراء كنيد.
پس از دقايقى همه گردانهاى تيپ 27 خبر دريافت پيام را به فرماندهى اعلام كردند. به جز گردان حبيب.
بىسيم چى قرارگاه هر چه با بىسيم گردان حبيب را صدا زد. هيچ پاسخى نشنيد. مسعود نيكبخت مسؤول مخابرات تيپ 27 خودش دست به كار شد - فركانس بىسيم را مجدداً كنترل كرد. بعد از آن شروع كرد به صدا كردن:
حبيب، حبيب، همت
حبيب، حبيب، همت
حبيب جان اگر صداى مرا مىشنوى عابد - 8 را با قدرت اجرا كنيد.
هيچ جوابى از پشت بىسيم نيامد.××× 1 اما چرا بىسيم گردان حبيب به گوش نبود؟
قصه از اين قرار بود كه بىسيم چى گردان حبيب، وقتى گردان خط را مىگيرد و آنجا مستقر مىشود. پشت خاكريز بىسيم را از خودش جدا مىكند. همانجا دراز مىكشد. خستگى آنقدر به او فشار آورده بود، كه: دراز كشيدن همانا، به خواب عميق فرو رفتن هم همانا!
اين بود كه هر چه با بىسيم صدايش مىكردند. او نمىشنيده كه بخواهد پاسخ دهد. ×××
قهرمانى آمد جلو، رو به حاج همت گفت:
حاجى اينها اگر در منطقه بمانند. صبح نيروهاى عراقى همه آنها را قتل عام مىكنند. اگر اجازه بدهيد، من مىروم، آنها را پيدا كنم، بياورم عقب.
همت با رفتن قهرمانى به جلو مخالفت مىكند و مىگويد:
خير، لازم نيست در اين شرايط تو بروى جلو. الان با بىسيم به آنها خبر مىدهم. گوشى بىسيم را از نيكبخت مىگيرد و خودش فرمانده گردان حبيب را صدا مىزند:
- محمدى، محمدى، همت
- محمدى، محمدى، همت
- محمدىجان، اگر صداى مرا مىشنوى عابد - 8 را اجرا كن.
هيچ جوابى از پشت بىسيم شنيده نمىشود.
قهرمانى دوباره به همت اصرار مىكند:
حاجى! اين بچهها اگر تا قبل از روشنى هوا نيايند عقب، فاجعه است. باور كن حاجى همهشان يكجا اسير يا شهيد مىشوند.
حاجى اگر اجازه بدهى مىروم پيدايشان مىكنم.
قهرمانى با تمام وجودش به همت التماس مىكرد. طورى كه بدنش هنگام صحبت با همت مىلرزيد. همت چارهاى جز تسليم شدن نديد، رو به قهرمانى گفت: برادر قهرمانى، برو خدا به همراهت، مواظب خودت باش. تماست را با ما قطع نكن. اسماعيل سريع پريد پشت موتور تريل. گازش را گرفت و مثل برق رفت.
محسن كاظمينى كه مسؤوليت احداث خاكريز را بر عهده داشت مىگويد:
«... فشار عراقىها زياد شده بود. گردانهايى كه تا آن جلو رفته بودند، حالا يك گام برگشته بودند عقبتر.
خاكريزهاى سمت چپ را تكميل كرده بوديم كه فرمان عقبنشينى به ما هم رسيد. ما داشتيم مجروحها و شهيدها را مىگذاشتيم داخل پاكت بيل و آنها را به عقب انتقال مىداديم. دمدماى سحر بود. ديدم يك موتور سوار به ما نزديك مىشود. دست تكان دادم، ايستاد. ديدم اسماعيل قهرمانيه. گفتم:
برادر قهرمانى كجا به اين عجله؟ بچهها همه آمدند عقب، آن جلو دست عراقىهاست. گفت: گردان حبيب پيام عقبنشينى را دريافت نكرده، هرچى داريم پشت بىسيم برايشان پيام مىفرستيم جواب نمىدهند. فكر مىكنم، يا بىسيم آنها آسيب ديده و يا در برد بىسيم ما نيستند. من مىروم آنها را خبر كنم.
گفتم: الان وضعيت طورى نيست كه شما بتوانيد برويد آنجا، گفت: جان پانصد نفر نيرو مطرح است. اگر نتوانيم خبرشان كنيم. قطعاً همهشان شهيد يا اسير خواهند شد.
من مىدانستم اينجايى كه با اسماعيل ايستاده بوديم، عمق پنج كيلومترى از مسير ده كيلومترى است كه بچههاى گردان حبيب مىبايست آنجا بوده باشند.
گفتم: برادر قهرمانى چرا خود شما مىخواهيد برويد؟ ما اينجا پيك داريم، آنها را مىفرستيم بروند، اين مأموريت را انجام دهند.
گفت: نه، اعتبارى نيست. تا خودم نروم اينها را خبر نكنم، دلم آرام نمىگيرد.
با قهرمانى روبوسى كردم و گفتم: پس مواظب خودت باش.
گاز موتورش را گرفت و رفت. مثل يك تند باد...»
در اين طرف، همت حالا هم نگران وضعيت گردان حبيب است و هم نگران اسماعيل قهرمانى. نيكبخت با بىسيم كماكان با سه گردان انصار، حمزه و عمار ارتباط دارد و گزارش لحظه به لحظه از آنها مىگيرد. اما بىسيم گردان حبيب همچنان در سكوت مطلق راديويى است.
يكى از راويان مستقر در قرارگاه تاكتيكى، در مورد حال و هواى آن لحظات نفسگير مىگويد:
«... شرايط پيش آمده، اعصاب همه را به هم ريخته بود. همت لحظهاى آرام و قرار نداشت، تند، تند به نيكبخت مىگفت: چى شد؟ پس چرا تماس نمىگيرى؟
او هم مىگفت: حاجى من دارم تلاشم را مىكنم. بعد حاجى به نيكبخت گفت: تو با يك بىسيم برو بيرون، روى بلندى بايست، اصلاً برو داخل محور، برو توى منطقه شايد از آنجا بتوانى با آنها تماس بگيرى.
نيكبخت از قرارگاه رفت بيرون.
ما داخل قرارگاه مانده بوديم. چشم و گوشمان به بىسيم بود. بىسيمى كه صداى همه از پشت آن به گوش مىرسيد، غير از گردان حبيب. در آن لحظات نفسگير، ناگهان صدايى از پشت بىسيم در فضاى قرارگاه پيچيد، با شنيدن آن صدا همه ما ميخكوب شديم. صدا، اين بود:
نيكبخت، نيكبخت، قهرمانى
نيكبخت، نيكبخت، قهرمانى
نيكبخت جان قهرمانى هستم. اگر صداى مرا مىشنوى جواب بده.
همت سريع گوشى را برداشت و گفت: قهرمانى جان! همت هستم. بگو وضعيت چطوره؟
اما قهرمانى، همچنان نيكبخت را صدا مىكرد:
نيكبخت، نيكبخت، قهرمانى.
نيكبخت جان به حاجى بگو، من حبيب را پيدا كردم، آنها كاملاً توجيه شدند. الان هم دارند مىآيند موقعيت شما.
نيكبخت اگر صداى مرا مىشنوى جواب بده.
همت دوباره گوشى بىسيم را گرفت دستش. صدا كرد:
اسماعيل جان. مفهوم شد. زودتر خودت بيا عقب.
صداى اسماعيل قهرمانى همچنان پشت بىسيم مىآمد كه نيكبخت را صدا مىكرد. با وضعيتى كه پيش آمده بود، فهميديم كه در آن شرايط سخت، نيكبخت صداى قهرمانى را دريافت نمىكرد. قهرمانى هم صداى همت را نمىشنيد. اما خيال حاجى راحت شده بود كه قهرمانى مأموريتش را به نحو احسن انجام داد...»
اسماعيل قهرمانى بعد از توجيه مسؤولين گردان حبيب آنها را به سمت خاكريز خودى هدايت كرد، تعدادى از مجروحها را با موتور به عقب انتقال داد. بعد وقتى مطمئن شد كه همه نيروها از موضوع عقبنشينى خبردار شدند. از آنها خداحافظى كرد. قهرمانى بعد از تعيين تكليف گردان حبيب، مىخواست يك سرى هم به گردان انصار بزند. گاز موتور را گرفت و رفت سمت بچههاى گردان انصار. بچههايى كه تعلق خاطر خاصى نسبت به آنها در خودش احساس مىكرد.
ساعت هشت، هشت و نيم صبح روز سى و يكم تيرماه 1361. همان ساعاتى كه مسلمين جهان بعد از يكماه روزهدارى نماز عيدفطر را برپا مىكردند. در گوشهاى از اين كره خاكى، در پشت خاكريزهاى پاسگاه زيد، نگرانى عظيمى بر اردوى ياران قهرمانى حاكم شده بود. تقريباً تمامى نيروها به عقب آمده بودند. اما از اسماعيل قهرمانى خبرى نبود كه نبود. همت يك نفر از بچههاى اطلاعات را با موتور فرستاد تا بلكه خبرى از قهرمانى بياورد. اما توپ مستقيم تانك دشمن، موتور را همراه سرنشين آن به هوا فرستاد. در پشت آخرين خاكريزهاى متصل به خط دشمن، همت به همراه تعدادى از فرمانده گردانهاى تيپ 27 منطقه را متر به متر دوربين مىكشيد. تا نشانى از قهرمانى بيابد، اما از ناجى بچههاى گردان حبيب هيچ خبرى نبود.
يكى از نيروهايى كه در آخرين لحظات قهرمانى را ديده بود مىگويد: «... آن روز برادر قهرمانى خيلى زحمت كشيد. در آن لحظات نفسگير، وقتى او را كنار خودمان مىديديم، احساس آرامش مىكرديم. او هم با آن موتور تريل، عينك و لباسهاى خاك گرفته و چفيه دور سرش لحظهاى آرام و قرار نداشت.
همينطور كه داشت مجروحها را با موتور مىبرد عقب. به بقيه هم نهيب مىزد كه زود خودشان را برسانند به خاكريز خودى.
آفتاب آخرين روز تيرماه كمكم داشت بالا مىآمد. هوا بدجورى دم كرده بود. ماها كه تحرك چندانى نداشتيم، نفسمان از گرما بريده بود. حيران مانده بوديم كه برادر قهرمانى چطور در آن شرايط اين همه جنب و جوش دارد.
آن روز من جزو نفرات آخر ستون گردان بودم. همين كه داشتم مىآمدم عقب ديدم برادر قهرمانى سوار بر موتور تريل مثل برق از كنار ما گذشت. يك آن احساس كردم، هالهاى از نور دور او را احاطه كرده است. آنقدر نگاهش كردم تا در ميان گرد و غبار محو شد...»
گزارش عمليات محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم
غروب روز جمعه يازدهم دى 1360، فرمان آماده باش سراسرى به نيروهاى حاضر در منطقه عملياتى مريوان - پاوه ابلاغ شد. مجتبى صالحىپور، مسؤول وقت واحد تداركات سپاه پاوه، در همينباره مىگويد:
«... از حوالى غروب كه اعلام آماده باش داده شد، چنان ولولهاى در منطقه به پا شد كه آن سرش ناپيدا بود! فرماندهان گردانهاى ادغامى، به سرعت نيروهايشان را آماده كردند. سر شب، فرماندهان ارشد عمليات، يعنى محمد بروجردى، ناصر كاظمى، حاج همت و حاج احمد متوسليان، به «شمشى» آمدند. آخر قرار بود دستور شروع عمليات از همان جا صادر شود. ما سريع جيره شام نفرات را توزيع كرديم. بعد از صرف شام، نيروهاى ادغامى را جمع كردند و حاج احمد متوسليان در جمع آنها سخنرانى پرشورى ايراد كرد.»
يكى از خبرنگاران كه آن شب در جمع رزمندگان حضور يافته بود، در گزارش خود نوشته است:
«... بچهها در گروههاى مختلف تقسيم گشته و نيروهاى پاسدار و ارتشى در چند گردان ادغام شده بودند. شام را از سهميه بچهها خورديم و بعد هم براى شنيدن صحبتهاى فرمانده عمليات، حاج احمد متوسليان، به همراه رزمندگان وارد يك سنگر گروهى بزرگ شديم.»
بعد از اينكه همهمه فرو نشست و بچهها ساكت شدند، آياتى از كلامالله مجيد - به همراه ترجمه - تلاوت شد. سپس در ميان صلواتهاى بلند بچهها، برادر متوسليان پشت ميكروفن قرار گرفت و گفت:
امشب، شبى است كه به حول و قوه خداوند، در فرداى آن بايد صدام زبون، عاجز و ذليل به شكست خود اعتراف كند؛ چرا كه تاب مقاومت در برابر شما را نخواهد داشت. شما برادرهاى عزيز من، سلاح مدرنى را در اختيار داريد كه هيچ قدرتى در اين عالم، قادر به خلع آن از كف شما نيست؛ سلاحى كه هرگز از شما جداشدنى نيست و بر تمام تجهيزات زمينى و هوايى و شرقى و غربى مزدوران بعثى فائق است. اين سلاح، «اللهاكبر»، كليد و رمز فتح قدس است. اين سلاح، مظهر قدرتنمايى جهانى اسلام عزيز است. فردا، آبرو، حيثيت و شرف اسلامى اين ملت، در گرو اعمال ما قرار مىگيرد. فردا چنان مشتى بر پوزه دشمن متجاوز بزنيم كه از فرط حيرت و ناباورى حتى متوجه چگونگى شكست ذلتبارش هم نشود!
برادرها، بعد از ما كسانى هستند كه راه ما را ادامه بدهند؛ چرا كه امت مسلمان ما تصميم خودش را براى ادامه مقاومت تا كسب پيروزى قطعى گرفته و تا انتها نيز به راه خود ادامه مىدهد و انقلابش را به انقلاب جهانى حضرت مهدى(عج) پيوند خواهد زد.
بچهها با تكبير توفنده، از بيانات پر صلابت فرمانده استقبال كردند. سپس ايشان ادامه داد:
همه ما مىدانيم كه امشب در بين ما كسانى هستند كه شب بعد ديگر آنها را در جمع خود نخواهيم ديد؛ چرا كه راهى كه ما انتخاب كردهايم، در نهايت منجر به دريافت هديهاى از جانب خدا به نام «شهادت» مىشود. اين راه را تمامى انبياء و اولياء و پيشوايان ما پيمودهاند و اكنون نيز ادامهدهندگان راه آنان، ماييم... پس چه هديهاى بالاتر از اينكه انسان به لقاى معشوق خود، به لقاى خدا برسد و اصلاً چه هديه دهندهاى بالاتر از معشوق؟!
من چه بگويم؟ هر چه كه بگويم، حتى به اندازه ذرهاى از احساسات پاك شما، حق مطلب را ادا نكردهام. مقصودم همين احساس پاك و ملكوتى شما است كه موجب شد تا شما بر سر دو راهى تعيين سرنوشت خود، دو راهى زنده ماندن و بقا در اين دنيا و شهادت و حيات ابدى، راه دوم را انتخاب كنيد.
آرى! شما شهادت را انتخاب كردهايد؛ ولى اى عزيزان، يك نكته را فراموش نكنيد و آن اينكه هدف ما اعتلاى اسلام است و شهادت، صرفاً در حكم مزد جهاد در راه اين هدف است. از همان ابتدا، دنبال مزد نرويد و هدف را فراموش نكنيد! به خاطر داشته باشيد كه هر يك از شما سرمايه اين مملكت هستيد؛ روى فرد فرد شما حساب شده و شما هر كدام بازوى مسلح اين امت هستيد. شما هيچ كدام مال خودتان نيستيد و به خودتان تعلق نداريد. پس در اين حركت و براى حفظ سرمايههاى اين مملكت، شما را به شجاعت، دلاورى، ايثار و در كنار آن، به هوشيارى سفارش مىكنم، چرا كه همه ما بايد پاسخگوى موهبت الهى حيات و جان خودمان باشيم.
يكى از محورهاى واگذارى به سپاه پاوه در عمليات محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم محور شمشى - طويله بوده است كه اين محور از سمت شمال به حد شرقى محور پنج قله و از سمت چپ به ارتفاعات كل هرات و سونى هرات محدود مىشد.
محور مزبور، تحت امر جبهه پاوه به فرماندهى همت بود. فرماندهى عملياتى آن را اسماعيل قهرمانى بر عهده داشت و مقر تاكتيكى آن نيز بر فراز قله شمشى در غرب نوسود واقع شده بود.
همت در بخشى از گزارش خود درباره نبرد محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم نوشته است:«... وسعت منطقه عمليات محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم، از نظر طول نزديك به سى كيلومتر بود كه در قسمتهاى مختلف جبهه مزبور، عمق آن تفاوت داشت.»
مقارن ساعت دو بامداد دوازدهم دى ماه 1360، تمامى گردانهاى ادغامى بر فراز ارتفاعات «نقطه رهايى» استقرار يافتند و رزمندگان، منتظر صدور فرمان آغاز حركت به سوى اهداف تعيين شده ماندند. خبرنگار جنگى حاضر در محور شمشى مىنويسد:
«... حدود ساعت دو نيمه شب بود كه به صف شديم. فرمانده دسته ما آخرين توصيهها را كرد و به راه افتاديم. از بالاى قله شمشى كه سرازير مىشديم، زير پايمان فقط برف بود. بعد از نزديك به دويست متر سرازير شدن از قله اين ارتفاع دو هزار و دويست مترى، بر سر يك سراشيبى تند، همه سُر خورديم و تا چند مترى راه را نشسته طى كرديم!
با كمك راهنماهاى محلى، از مسيرهايى كه مقرر بود، عبور مىكرديم. مسير حركت ما بسيار صعبالعبور بود. ماه گه گاهى از لابهلاى ابرهاى بلند سرك مىكشيد و دزدانه پيشروى ستون ما را به سوى دشمن تماشا مىكرد. دشمن كوردل و كورچشم، بر اثر تابش نور ماه و انعكاس آن بر روى برفهاى سپيد قله بلند شمشى، حتى يك نفر از ما را هم نديد... ساعت از شش و نيم صبح مىگذشت؛ اما هنوز هوا سر روشن شدن نداشت. ناگهان، طنين «لاالهالاالله و محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم» - يعنى رمز آغاز عمليات - از بيسيم به گوش رسيد.»
علىاصغر مرادى، از رزمآوران محور شمشى، پيرامون مشتقات عمليات زمستانى محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم چنين روايت مىكند:
«... زمستان بود و برف سنگينى كوههاى اطراف منطقه را پوشانده بود؛ برفى كه به عمرمان مانند آن را نديده بوديم. بيش از هشت ساعت بود كه بدون هيچ مكثى يك نفس راه مىآمديم و به سختى خود را با چنگ و دندان از قلهها بالا مىكشيديم. هنوز به نوك قله نرسيده بوديم كه متوجه شديم اين قله خود دامنهاى است بر قلههاى بلندتر! هرگز سرماى آن شب زمستانى، سختى راه و خطر سقوط از پرتگاههاى آن كوههاى پر برف و هراسآور از يادم نمىرود.
به هر مشقتى كه بود، تا سپيده دم آن شب، پشت سنگ بزرگى بر روى كوههاى غرب اورامانات رسيديم و همانجا سنگر گرفتيم. برادران گروههاى ديگر تكور هم در امتداد آن خط مستقر شده بودند. روستاهاى داخل دره تاريك كاملاً محاصره شده بود و ما منتظر بوديم تا بچههاى جبهه مريوان وارد عمل شوند. قرار بود آنها مركز فرماندهى گروهك رزگارى را در داخل اين دره تصرف كنند. هنوز عمليات شروع نشده بود. سرما تا مغز استخوانهاى ما نفوذ مىكرد و لباسهايمان كه بر اثر فعاليت زياد بدنى خيس عرق شده بود، به خاطر برودت شديد هوا يخ زده و با كوچكترين حركتمان مثل ورقههاى فلز صدا مىداد. دستهايمان طورى يخ زده بود كه قدرت چكاندن ماشه را هم نداشتيم، ولى... چارهاى نبود. به هر ترتيب ممكن، مىبايست روستاها را تا رسيدن بچههاى سپاه مريوان در محاصره نگه مىداشتيم تا دشمن امكان فرار نداشته باشد.
وقتى دشمن متوجه حلقه محاصره در اطراف خود شد، شروع به تيراندازى به سوى قلهها كرد تا بلكه در فرصت فراهم آمده ناشى از سرگرم كردن ما بتواند سوراخى براى فرار پيدا كند. باورمان نمىآمد كه دشمن بتواند از آن فاصله طولانى، ما را زير آتش بگيرد. بعدها متوجه شديم كه دشمن از تيربار، دوشكا استفاده كرده است. دوشكا، سلاحى بود كه ما تا به آن وقت كمتر نامش را شنيده بوديم.»
يكى از خبرنگاران اعزامى به منطقه عملياتى محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم در گزارشى مىنويسد:
«... يك سنگر دوشكا به شدت مقاومت مىكرد و رگبار مرگبار آن به طرف ما حتى يك لحظه قطع نمىشد. فاصله ما با سنگر دوشكا خيلى زياد بود؛ ولى آر.پى.جىزن دسته، بىاعتنا به باران سرب مذابى كه از دهانه كريه دوشكا به سويش روانه مىشد، با شجاعت خارقالعادهاى به طرف آن سنگر پيش رفت، نشانه گرفت و... «و ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَ الله رَمى»!
به طرفةالعينى، قطعات خرد شده سنگر دوشكاى منهدم گشته دشمن كه به هوا پريده بود، چون بارانى از سنگريزه و خرده آهن به زمين باريدن گرفت! همه تكبير مىگفتند و شور و حال عجيبى بر نيروها حاكم بود. با آنكه بچهها عمليات سرازير شدن از قله شمشى را به نحو نامناسبى انجام داده بودند، اما در حين بالا آمدن از دره، مثل شير به دشمن حمله مىكردند. صداى تكبير و تيراندازى از همه جاى ارتفاعات غرب اورامانات به گوش مىرسيد. ديگر همه ارتفاعات محورهاى مريوان و پاوه - نوسود، يكپارچه غرق در آتش و دود شده بود. در جبهه غرب پاوه، ارتفاعات «مله گاه»، پشغله، كل هرات، سونى هرات، روستاى دزآور، دره «گملى» و بلندىهاى مشرف به شهر طويله مورد يورش رزمندگان قرار گرفت و در جبهه مريوان هم دلاوران اسلام، تهاجمشان را از محور پنجقله و دامنههاى ارتفاعات شنام و شرق شينگادور آغاز كردند.
خبرنگار حاضر در صفوف گردان عمل كننده در محور شمشى مىنويسد:
«... تا ساعت ده و نيم صبح شنبه، ديگر درگيرى روى قلههاى منطقه فروكش كرده بود. بچههاى گردان ما آماده بودند كه مجدداً از قله به طرف دره سرازير شوند و اين بار وارد شهر طويله بشوند. ما چند بار ضمن تماس بيسيم با فرمانده محور شمشى - حاج همت - درخواست اجازه ورود به داخل شهر طويله را مطرح كرديم: اما فرماندهى اجازه نمىداد. ايشان پاى بيسيم مىگفت:
- عمليات ما گشتى رزمى است و كسى حق داخل شدن به شهر طويله را ندارد!
با اين همه، قبل از تشريح وضعيت تغيير يافته مأموريت ما توسط فرماندهان، تعدادى از بچهها از قله به طرف شهر طويله سرازير شده بودند. سه دستگاه تانك دشمن در داخل شهر مستقر بود كه برجك هر سه با شليك موشكهاى آر.پى.جى برادران ما به هوا رفتند! يك دستگاه جيپ عراقى حامل تفنگ 106 م.م هم به سرنوشت تانكهاى موصوف مبتلا شد. شهر خالى از سكنه طويله عراق، زير پاى برادران ما به لرزه درآمده بود.
فرماندهى جبهه شمشى وقتى متوجه ماوقع شد. از طريق بىسيم مرتب اخطار مىكرد كه برگرديد! سرانجام بچهها رضايت دادند كه شهر را تخليه كنند و به عقب برگردند. همه برگشتند؛ اما چه برگشتنى؟! با كمك برادران تخريبچى، انبار مهمات تيپ 116 ارتش عراق در شهر طويله را طورى خرجگذارى و منفجر كرديم كه از شدت و مهابت صداى انفجار آن، خودمان هم ترسيديم! در دره «گملى» هم، انبار دوم مهمات دشمن منفجر شد. خلاصه، محشرى بود كه تا ساعتها ادامه داشت. حوالى ساعت دو بعدازظهر، فرماندهى كل عمليات از طريق بيسيم، فرمان پايان حمله و بازگشت به مقر را به نيروها ابلاغ كرد.»
×××
: اين علامت به معناي پي نوشت است. كه جملات داخل اين دو علامت پي نوشت توضيح كلمه قبل از اين علامت مي باشد.نظرات شما عزیزان: